محل تبلیغات شما
کتاب به دست و خوشحال از هوای ابری اومدم بیرون،!دیدم خانوم همسایه داره سر تا پامو نگاه میکنه و اخمه!-_-)این همسایه تازه اومده( قشنگ متوجه بودم به خاطر کوتاهی لباسم وبه قول خودش شراره های آتشینمه:| همینجوری چشم تو چشم نگاش کردم دریغ از حرکتی،که دوتا دیگه از خانومای همسایه که دوتاشونم مامانِ دوستامن آمدن بیرون!با اونا سلام کردم و کلی تحویلم گرفتن و گل و بلبل نثارم کردن. دلم میخواست برگردم برا اون عفریته زبون در بیارم:•) خنک شدم باهاش سلام نکردم،بعد دیدم عایا چطور میشود حرص چنین بانویی رو در اورد؟فقط نظرم رسید شالمو تا بی نهایت که باشه رو کلیپسم دادم عقب تا تا به گناه و معصیت بندازمشD: البته رد شدم یکم شالمو اوردم جلو تر،چقد خوب هوا^_^ مثلا میشد تو این هوا کتاب جوجومویز دستم باشه،ولی خب،زیست دستم بود!شکر:))

صد بار گفتم من کافرو بی دین و خررابم به تو چه

پاییز،فصلِ دلگیر زندگیم!تموم شد:)

یه پیشنهاد برای شب یلدا.

همسایه ,تو ,شالمو ,بی ,دستم ,رو ,تا بی ,بی نهایت ,نهایت که ,شالمو تا ,رسید شالمو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها